تجلی حسنه من معدن النور


فدک القلب منی دکه الطور

حرزت صاعقا ثم استفقت


رأیت الموت و الاحیا بلاصور

تخرب فی هواه دار جسمی


و لکن بیت قلبی فیه معمور

و من ینظر الی آیات وجهه


یجده مصحفافی الحسن مسطور

حوالی خده شعرات خضر


کان المسک ممزوج بکافور

و ما الخضراء شعرا حول فیه


فراهم آمدهٔ گرد شکر مور

نهنگ عشق دل را لقمهٔ کرد


چو افتادم در این در یاری پر شور

دموعی بحر و الهجران نیران


من بیچاره غرق بحر مسجور

ازینسان شعرها میگوئی ای فیض


نویسد تا ملک بر رق منشور